هیچوقت جرات اینو که بخوام اینجا رو فراموش کنم نداشتم ، اینجا بخشی از لحظات تکرار نشدنی زندگی منه. مظمئنم ، کاملا مطمئنم که دیگه هیچوقت نمیتونم تکرارش کنم. اینجا بخشی جدایی ناپذیر از منه که توی همه لحظاتم چه تلخ و چه شیرین مرورش می کنم. شاید برای کسایی که اینا رو میخونن فراتر از چند تا جمله نباشه ولی همین چند تا کلمه و چندتا جمله سرشار از عمق وجود منه. همه اینا همه احساسم و همه شیرین ترین لحظات اینجا رو تقدیم می کنم » به او که هرگز نبود … »

دیگه خیلی کم اینجا می نویسم و بیشتر می خوام یه گوشه دنج داشته باشم تا زندگیمو برای خودم شرح بدم. رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی گوشه دنج منه.

(+)

اگه قرار بود توی این دنیا تبدیل به چیزی بشم تارهای سنتور یا سیمهای ویالون می شدم. اونوقت وقتی منو می نوازی تموم این جملات کج و معوج عاشقانه امو برات به صدا در میاوردم.

شاید تو هم عین من عاشق صدای سنتور و ویالون باشی.

امروز عکسی زیبا از پاییز گرفتم. جای تصویر تو  آنجا درست همانجا کنار آن درخت کهنسال رنگارنگ خالی بود. به خودم دلداری می دادم ، هی  از خودم سراغ سکوت دریا  و چشمهای تو را گرفتم از چرخش زیبای نسیم  از غروب های ولرم پاییز از تمام عاشقانه های دم غروب گفتم . با خودم تصورت می کردم ، با برگ چند رنگی که روی صورتت افتاده چقدر زیباتر به نظر می رسی ، دامنت پر از برگهای رنگارنگ شده ، وای باید موهای تاب خورده ات را در باد می دیدی ، باد می وزد هوای گلبرگهای آن گل را داشته باش.  نه!  صبر کن ، نکند  باد ِ حسود ِ پاییزی تو را هم با خود ببرد و جایت کنار آن درخت کهنسال خالی بماند … آن وقت یک دریا هوسهای پاییزی عاشقانه ، تکلیفشان چه میشود ؟

.

» کاش پاییز بی صدا بیاید و برود  ،

عاشق نشوم »

.



شعر که نمی گویم

وزن و قافیه داشته باشد

اگر شعر بگویم  «دوستت دارم»

قافیه اش می شود

» اما تو را ندارم »

.

هر چقدر هم که دور باشی

صورتت ،

افسون صورتت

تنها برای من است

من به نداشتن ِ داشته هایم عادت کرده ام

امروز باران هم  اگر نمی بارید

باز هم دلم برایت تنگ می شد .

در درون من چیزی شبیه مردی خسته است … بی هیچ رویایی به خواب می رود بی هیچ آرزویی بیدار می شود . در درون من زنی همیشه می گرید ، گاه به گاهی عریان می شود و خودش را به حراج می گذارد. در درون من کودکی خجالتی به بازی هم سالانش خیره می شود و پسری نابالغ هم خوابه زنان چهل ساله می شود و هر روز حسرت عشق گل سرخ را می خورد.

در درون من رودی همیشه می خروشد پرنده ای همیشه اوج می گیرد ، جاده ای هیچوقت تمام نمیشود و صدای دلهره آور چیزی کسی همیشه از آنطرف ترها مرا صدا می زند …   در درون من صفحات ورق نخورده کتابی ست و مردی که همیشه می ترسد ، می ترسد از خواندن آن همه صفحات سفیدِ بی معنی . در درون من حرفهای نگفته همچون تاری به دورم تنیده می شود و مرا به خواب 100 سالگی تاریکی می برد. در درون من کودکی راه خانه اش را گم کرده … و مردی که همیشه می ترسد .

– هشتم شهریور ، تولدمه .

مردها هم حامله می شوند

مثل من

که از تو حامله ام

چیزی از تو

در وجودم

رهایم نمی کند .

بی تو

تمام شعرهای باران

رگباری بیش نیست

تو که باشی

معنی تک تک غزلهایش

باریدن ُ بوسیدن ُ رسیدن است

چیزی نگو

مثل آن پاییز چند سال پیش

دارد باران می بارد .

من روزی هزار بار

به تو خیانت می کنم ،

خواستم بدانی

هیچ چیز جای تو را نمی گیرد .

استخوانهایت

باید خیلی محکم باشند

وقتی تصور می کنم

در آغوشم می فشارمت .

تصور کن

چه تحول عظیمی میشد

اگر تو

معشوقه شاعران مشهور بودی .

تکرار نام تو

تنها شعر عاشقانه ایست

که هیچوقت از خواندنش خسته نمی شوم.

RSS گوگل ریدر

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

بایگانی


خواستی بخوان و بخند.